بداهت معنای علم
همه ما وقتی صحبت از «علم» و «دانایی» میشود، منظور از آن را میفهمیم و تفاوت آن را با «جهل» و «نادانی» تشخیص میدهیم. همه ما «عالم بودن» را برای خود کمال و «جاهل بودن» را نقص میدانیم. پس علم و جهل واقعیاتی هستند که هم خود آنها و هم ارزش هرکدام را میتوانیم تشخیص دهیم.
امّا در پاسخ به این سؤال که «حقیقت علم چیست؟ » معلوم نیست به راحتی قادر به جواب دادن باشیم؛
کسانی که با اصطلاحاتی در این مورد آشنایی دارند، چه بسا در مقام تعریف «علم» برآیند و مطالبی را مطرح کنند که برای نوع افراد - که همگی علم را میشناسند و منظور از آن را میفهمند - نامأنوس و جدید باشد. ولی این روش در پاسخ به پرسش «علم چیست؟ » راه به جایی نمی رد. زیرا اگر واقعیت چیزی برای همگان روشن باشد، نیازی به تعریف آن احساس نمی شود؛
کافی است درباره چیزی که برای همه آشکار است سؤال کنیم تا هرکس با تأمّل وجدانی در آن پاسخ دهد. و چون درک همه انسانها از علم یکسان است، در مراجعه به وجدان خود هم به یک نتیجه میرسند و بنابراین جوابها یکسانخواهد بود.
اکنون به همین روش سیر میکنیم تا ببینیم به چه نتیجه ای درباره «علم چیست؟ » میرسیم. از مثالهای ساده علم و دانایی شروع میکنیم.
ذهنی نبودن علم
وقتی چیزی را میبینیم یا میشنویم، نسبت به آن علم پیدا میکنیم. حواس پنجگانه ما هرکدام میتوانند ما را به یک نوع دانایی برسانند. و اگر کسی هریک از این حواس را نداشته باشد، از یک نوع دانش محروم خواهد بود. شخص نابینا از علم نسبت به دیدنیها محروم است. و ناشنوا نیز از درک شنیدنیها بی بهره است و... حسّ ذائقه نیز یکی دیگر از حواس ماست که به وسیله آن چشیدنیها را درک میکنیم. شیرینی از چیزهایی است که ما از طریق چشیدن به آن علم پیدا کردهایم. و اگر کسی از قوّه چشایی محروم باشد،
نسبت به شیرینی هم علم ندارد. حال سؤل این است که: علم ما به شیرینی، چه ماهیتی دارد؟ وقتی میگوییم که شیرینی را شناخته ایم، دقیقاً به چه چیز اطلاق علم و شناخت میکنیم؟
آیا - آن طور که بعضی گفته اند - علم ما به شیرینی به معنای صورت ذهنی داشتن از آن است؟ آیا فهم ما از شیرینی از طریق تصوّر آن است؟ آیا فهمیدن شیرینی از مقوله فکر است؟ حقیقت این است که علم ما به شیرینی از طریقتصوّر آن نیست؛ وقتی شیرینی را میچشیم به واقعیت آن دسترسی پیدا میکنیم نه اینکه تنها صورت ذهنی آن در ما حاضر گردد. ما به واسطه تصوّر، شیرینی را نمی شناسیم. اصولاً چشیدن از مقوله فکر کردن نیست و در آن لحظه که شیرینی را میچشیم (لحظه عالم شدن) هیچ فکری درباره آن نمی کنیم. ما وجداناً بین چشیدن شیرینی و تصوّر آن (که همان فکر است) تفاوت میگذاریم و این حقیقت را هم تصدیق میکنیم که فهم شیرینی تنها وقتی برایمان حاصل میشود که به مرحله چشیدن آن برسیم ولی فکر و تصوّر درباره شیرینی هرگز ما را به آن مرحله نمی رساند. به همین دلیل کسی که از نعمت حسّ ذائقه محروم باشد، برای همیشه از درک و فهم شیرینی ناتوان است. چنین شخصی ممکن است با توضیح دیگرانی که آن را چشیده اند تصوّراتی در موردشیرینی برایش ایجاد شود، ولی این تصوّرات او را به درک شیرینی و چشیدن آن موفّق نمی کند.
حقیقت این است که تصوّر شیرینی هم برای کسی که آن را نچشیده امکان
پذیر نیست. اگر کسی از بدو تولّد فاقد حسّ چشایی باشد، هرگز نمی توان تصوّری را که افراد سالم از شیرینی دارند به او منتقل کرد. حدّاکثر چیزی که برای این شخص از توصیفات دیگران حاصل میشود، تصوّری است از سنخ مقولههای دیگری که او حسّ
کرده نظیر شنیدنیها و دیدنیها به شرطی که از نعمت حسّ سامعه و باصره برخوردار باشد. او شیرینی را هم چیزی از سنخ صداها و تصویرهامیانگارد و دایره تصوّراتش از محدوده آنچه شناخته و فهمیده است، فراتر نمی رود.
پس تصوّر فرع بر درک و شناخت است؛ به طوری که اگر راه درک و وجدان چیزی برای کسی بسته باشد، امکان تصوّر صحیح از آن هم برایش وجود ندارد. در مثال مورد بحث تنها کسی که «می داند» شیرینی چیست یعنی آن را چشیده و «فهمیده» است، میتواند تصوّری صحیح و مطابق با واقع از آن داشته باشد. در غیر این صورت تصوّرات و افکار او نمی تواند حاکی از واقعیت و حقیقت شیرینی باشد.
نتیجه ای که از این توضیحات وجدانی به دست میآید این است که باید حساب شناخت و فهم را از تصوّر و فکر جدا کرد. این دو میتوانند به هم مربوط باشند و یکی مقدمه دیگری قرار گیرد، ولی یک اصل اساسی همواره محفوظ میماند وآن اینکه «علم» و «فهم» غیر از «فکر» و «تصوّر» است. اینها از دو مقوله و دو سنخ هستند. ممکن است گاهی «فکر کردن» به «فهمیدن» بینجامد، ولی در هر حال اینها دو چیز هستند و یکی نیستند. برای تفکیک این دو مقوله از یکدیگر، ما تعبیر «وجدان» را برای گزارش دادن از «فهم» انتخاب میکنیم.